بَـرنیامــــد از تـمنّای لـبَت کــــامــم هـنوز
بَر امیدِ جامِ لَعلَت دُردی آشامم هنوز

روز اوّل رفــت دینــم، بــر سـر زلـفین تــو
تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز

ساقیا یک جرعه‌ای زان آبِ آتشگون , که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز

از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک خُتَن
میزند هر لحظه تیغی مُو بر اندامم هنوز

پــرتـو روی تـو تـا در خلوَتم دیـد آفـتــاب
میرود چون سایه هر دَم بر دَر و بامَم هنوز

نام من رفته‌ست روزی بر لبِ جانان به سَهو
اهل دل را بوی جان می‌آید از نامَم هنوز

در ازل داده‌ست مــا را ســاقیِ لعل لبت
جرعه‌ی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز

ای که گفتی جان بده ، تا باشدت آرام جان
جان به غمهایش سپُردم نیست آرامم هنوز


حافــــظ
7 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/06/23 - 19:34
دیدگاه
Mostafa

{-37-}

1391/06/23 - 23:51